پاک و پاکیزه و صاف کردن. (ناظم الاطباء) : سبح ﷲ هست اشتابشان تنقیۀ تن می کند ازبهر جان. مولوی. رجوع به تنقیه شود، مسهل خوردن و اماله کردن. (ناظم الاطباء). حقنه کردن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). وارد کردن داروهای مایع و مخصوص در داخل رودۀ بزرگ از راه مقعد جهت پاک کردن روده از پلیدی و غایط دیرمانده و فسادانگیز. و رجوع به تنقیه شود، لاروبی کردن قنات جهت باز شدن چشمه های آب و سهل گردیدن جریان آن. رجوع به تنقیۀ قنات شود
پاک و پاکیزه و صاف کردن. (ناظم الاطباء) : سبح ﷲ هست اشتابشان تنقیۀ تن می کند ازبهر جان. مولوی. رجوع به تنقیه شود، مسهل خوردن و اماله کردن. (ناظم الاطباء). حقنه کردن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). وارد کردن داروهای مایع و مخصوص در داخل رودۀ بزرگ از راه مقعد جهت پاک کردن روده از پلیدی و غایط دیرمانده و فسادانگیز. و رجوع به تنقیه شود، لاروبی کردن قنات جهت باز شدن چشمه های آب و سهل گردیدن جریان آن. رجوع به تنقیۀ قنات شود
آب چکیدن. چکیدن آب. (برهان قاطع). تقطیر کردن آب. (ناظم الاطباء) ، نایژه ساختن. به شکل لوله یا قیف درآوردن: صبغ، نایژه ساختن انگشت را بر خنور به وقت ریختن آنچه باشد از وی به خنور دیگر. (صراح). رجوع به نایژه شود
آب چکیدن. چکیدن آب. (برهان قاطع). تقطیر کردن آب. (ناظم الاطباء) ، نایژه ساختن. به شکل لوله یا قیف درآوردن: صبغ، نایژه ساختن انگشت را بر خنور به وقت ریختن آنچه باشد از وی به خنور دیگر. (صراح). رجوع به نایژه شود
پنهان کردن مذهب خویش. خودداری کردن از اظهار عقیده و مذهب خویش در مواردی که ضرر مالی یا جانی یا عرضی متوجه شخصی باشد: این مذهب را پوشیده و پنهان میداشتند و تقیه میکردند. (تاریخ قم ص 241). و رجوع به تقیه شود
پنهان کردن مذهب خویش. خودداری کردن از اظهار عقیده و مذهب خویش در مواردی که ضرر مالی یا جانی یا عرضی متوجه شخصی باشد: این مذهب را پوشیده و پنهان میداشتند و تقیه میکردند. (تاریخ قم ص 241). و رجوع به تقیه شود
به دست گرفتن چیره گشتن، به دست آوردن متصرف شدن بدست آوردن: مملکت را قبضه کرد. یا قبض کردن روح. جان را گرفتن میرانیدن یا قبض کردن کار. در کف کفایت خود گرفتن کار را: با نرمش و سهولتی دلپسند که از موذی گری و پست نهادی خالی بود کارها را قبضه می کرد، جذب کردن توجه کسان را بخود جلب کردن: با بیانات دلنشین خود همه اهل مجلس را قبضه کرده بود
به دست گرفتن چیره گشتن، به دست آوردن متصرف شدن بدست آوردن: مملکت را قبضه کرد. یا قبض کردن روح. جان را گرفتن میرانیدن یا قبض کردن کار. در کف کفایت خود گرفتن کار را: با نرمش و سهولتی دلپسند که از موذی گری و پست نهادی خالی بود کارها را قبضه می کرد، جذب کردن توجه کسان را بخود جلب کردن: با بیانات دلنشین خود همه اهل مجلس را قبضه کرده بود